× آقای نيما دارابی چهارده سال پيش گفته است که "سيستم مجبور، سيستميست که با در دست داشتن شرايط فعلي آن، دانستن قوانين حاکم بر آن و نيز دادههاي ورودي آن، بتوان موقعيت بعدي آن را حدس زد. به بيان ديگر سيستم مجبور، سيستمي است که همواره و کاملا قابل پيشبيني باشد."
به نظر ميرسد با اندکي تغيير مي توان اين نظريه را اينگونه نيز صورتبندي کرد:
"شعوري که بتواند براي لحظهاي معلوم، همهي نيروهايي را که طبيعت را به جنب و جوش واميدارند، بشناسد و نيز از وضع تمامي موجوداتي که آن را تشکيل ميدهند، آگاه باشد و از طرفي آن چنان فراخانديش باشد که بتواند اين دادهها را تحليل کند، خواهد توانست با فرمولي حرکات بزرگترين اجسام عالم و همچنين سبکترين اتم را توضيح دهد: براي چنين شعوري هرگز مجهولي نخواهد ماند. پيش وي آينده مانند گذشته، همچون روز روشن خواهد بود."
شايد براي خود نيمای عزیز هم جالب باشد که فيزيکدان بزرگ، سيمون دولاپلاس (1749-1827)، چطور حدود سيصد سال پيش فرضيهای این چنین شبیه به فرضيهي او بيان کرده است. من هم با سهيل کاملا موافق هستم که اين ايدهي مستحکم، اینکه رویکرد علمی به جهان ناچار به جبرگرایی ختم میشود، هنوز در ذهنهاي ما وجود دارد و شايسته است که از نزديکترين فاصلهي ممکن آن را بررسي کنيم و ببينيم که با چگونه ايدهاي طرف هستیم. من در نوشتن اين مطلب بيشترين تلاش را براي بيان واضح نقطه نظراتم کردم و ابايي از طولاني شدن مطلب يا نقل قولهاي مطولي که به نظرم مفيد بودند، نداشتم. نکتهي ديگر اينکه با اينکه نوشتهي نيما متعلق به چندين سال پيش است، من در اين نوشته طوري نویسنده را مخاطب قرار دادهام که انگار این مطلب را دیروز پست کرده و هنوز با تمام وجود به آن اعتقاد دارد و به خودم اجازه دادهام راحت او را به اسم کوچک بخوانم؛ اميدوارم اين موضوع را حمل بر بيادبي من نکند.
× فرایند استدلال نيما در متني که چهارده سال پیش با عنوان جبر یا اختیار نوشته به اين شکل است:
ارائهي تعريفی از يک سيستم مجبور (که در ابتدای نوشته آمد) و نيز يک سيستم مختار (سيستمي که مجبور نباشد)، ذکر مثالي از خريد کفش از يک کفشفروشي و بررسي اختيار يا اجبار خريدار در انتخاب و خرید يک کفش، توسعهي مثال به موارد اخلاقي مثل دزدي، گريزي به موضوع تاس و تصادف، بيان تناقض بين وجود اختيار و قانون عليت و در نهايت تفاوت بين مختار بودن و داشتن حس اختيار.
سهيل عزيز هم مطلبي با عنوان مقایسه ی دترمینیسم با جبر (اختیار در دترمینیسم) در ارتباط با اين مطلب نوشته بود ولي آن را درفت کرده بود. من نوشتهاش را در فید وبلاگش دیدم و از او خواهش کردم دوباره آن را در وبلاگش بگذارد تا من هم مجالي پيدا کنم چيزهايي را که دربارهي اين موضوع به ذهنم رسیده است، قلمي کنم. از سهیل خيلي ممنونم چون من هم مثل او فکر میکنم که آگاهي و دانایی بیش از آن که يک وضعیت درونی و فردی باشد، نوعی فعاليت جمعيست و طی فرایندهایی مشابه گفتگويي انتقادي امکان شکلگيري دارد. شکل استدلال سهيل در نوشتهاش به اين ترتيب است:
بيان تفاوت بين دترمينيسم فيزيکي و جبر انساني، تاکيد روي اهميت موضوع ناآگاهي يا نقص اطلاعات و اینکه اغلب از این نقص اطلاعات تعبیر به مفاهيمي چون جبر و شانس میشود، بيان عدم مجاز بودن وارد کردن موضوع عدم قطعيت از فيزيک کوانتوم برای توجیه اختیار انسانی، اينکه چه بسا عدم دانايي خود بخشي از قاعدهي علیت است، رابطهي افزايش دانايي با افزايش توانايي يا همان اختيار (مثلا با اکتشاف) يا بالعکس يعني رابطهي افزايش توانايي با افزايش دانايي (مثلا با تغيير جهان اطراف) براي تطابق وحدت ذهن و عين.
× من در ابتدا از تعريف نيما از يک سيستم مجبور آغاز ميکنم ولي بعد با فرض اينکه اين تعريف مبناي بحث ماست (که هست) دربارهي طرز استدلال نيما چند نکته را يادآوري مي کنم. البته با تمام اين تشکيکها در روند استدلال او، نظريهي ايشان سر جاي خودش خواهد بود (درستی یا نادرستی یک فرضیه غیر از استحکام ادلهایست که برای اثبات آن بکار گرفته میشود). سپس من سعي ميکنم با استفاده از ایدهی ابطالپذیری پوپر و تعریف وی از یک نظریهی علمی، تردید خودم را از اینکه آیا نظريهي نيما در اصل يک نظريهي علمي خوشتعریف هست یا نه، بیان کنم. بعد فرضيهي خودم را دربارهي جبر و اختيار مطرح ميکنم و در تمام اين مسير نیز از باب کمک يا ايراد به صحبتهاي سهيل ميپردازم.
× دربارهي تعريف سيستم مجبور؛ دوباره تعريف را مرور ميکنيم: سيستم مجبور، سيستميست که با دانستن شرايط فعلي آن، قوانين حاکم بر آن و نيز دادههاي ورودي آن، بتوان موقعيت بعدي آن را حدس زد. سوال: بين اينکه بدانيم يک سيستم در يک شرايط خاص چه رفتاري از خود بروز ميدهد و اينکه آيا او مجبور به انجام آن است، چه رابطهای وجود دارد ؟ بگذاريد يک مثال بزنم. فرض کنيد من ميدانم که اگر کفتري روي تراس خانهي دوستم نشسته باشد و او در خانهاش غذاي کافي براي ناهارش داشته باشد، او مطمئنا بلايي سر آن کفتر نخواهد آورد. آيا اين که من چنين اطلاعي از رفتار آيندهي دوستم داشته باشم (که ناشي از شناختم از وضعيت فعلي و ... اوست)، او را مجبور کرده که کفتر روي تراس خانهاش را شکار نکند؟ من خواهم گفت که من فقط رفتار او را پيشبيني کردهام (اینکه گفته شود حدس من از رفتار دوستم آیا یقینی هست و یا نه، خدشهای به این سوال من وارد نمیکند). ممکن است گفته شود که آگاهي من از رفتار او، درواقع معادل است با مفروض بودن همان شرايط موجود، دادههاي ورودي و قواعد خاصي که آنها باعث اجبار او شده باشند (و پيشبيني من صرفا آگاهي از وجود چنان سيستم مجبوري باشد). در چنین حالتی مي توان پرسید که اگر فرض جدید مقابل فرض قبلی در نظر بگیرم و بگوییم که اگر نه من و نه هيچ کس ديگر نتوانيم رفتار دوستم را پيشبيني کنيم، آیا وجود چنان سیستم مجبوری زیر سوال نخواهد رفت؟ به عبارت ديگر – همانگونه که سهيل به نوعی دیگر اشاره کرده - آيا با اين تعريف که در بالا به دست داديم، اطلاع يا عدم اطلاع من و شما فاکتور تاثير گذاري در جبر و اختيار دوستم نخواهد بود؟ به نظر میرسد که برای بکارگیری اين تعريف از يک سيستم مجبور (يا مختار) نيازمند يک عامل ديگر به عنوان داناي کامل يا ناقص هستيم. خوب حال تعريف داناي کامل يک سيستم چيست؟ پاسخ شاید این باشد: داناي کامل نسبت به يک سيستم کسي است که با در دست داشتن شرايط فعلي آن سيستم، دانستن قوانين حاکم بر آن و نيز دادههاي ورودي آن، بتواند موقعيت بعدي آن را حدس بزند (و به همين ترتيب داناي ناقص). همانطور که ميبينيد تعريف مفهوم اول (سیستم مجبور) به تعريف مفهوم دوم (دانای کامل) وابسته است و بالعکس. حتا به گونهاي ديگر ميتوان به اين تعريف نگاه کرد: يک سيستم نسبت به کسي که تمام رفتار آيندهي آن را پيشبيني کند، مجبور است ولي نسبت به کسي که نتواند همه چيز را دربارهاش به يقين پيشبيني کند، مختار است. اين موضوع را تا اينجا داشته باشيد تا بعد دوباره بدان بازگرديم.
× اما مثال کفشفروشي. نيما در اين مثال ميگويد که فردي که وارد يک کفشفروشي ميشود، با توجه به سن و قد و ثروت و حتا ملاکهاي قابل پيشبيني همچون زيبايي کفش و امثال آن، کفشي را انتخاب مي کند که چارهاي جز انتخاب آن نداشته است. به نظر منطقي ميرسد بخصوص اگر در نظر آوريم که مثلا اين خريدار مطمئنا نميتواند کفشي گرانتر از پولي که توي جيبش دارد بخرد، دوست داريم که چنين قيد و بندي را براي تمام ملاکهاي ديگر دخيل در خريد او، تعميم داده و به اين نتيجه برسيم که انتخاب نهايي او نميتوانست چيز ديگري باشد. ولي بياييد تصوير ديگری را هم در نظر آوريم. خريدار ديگري را در نظر آوريد که بايد کفشش را از فروشگاهي بخرد که تنها و تنها يک جفت کفش دارد. اين خريدار نيز ناچار است تنها کفشي را که در مغازه مييابد بخرد. اين وضعيت را چه بناميم؟ آيا اگر هر دو این انتخابها را انتخابي اجباري بناميم، اشتباه نکردهايم؟ درواقع ميخواهم بپرسم که تعداد کفشهايي که در مغازه مييابيم تاثيري در انتخاب ما نخواهد گذاشت؟ دوست دارم به اين نکته دقت کنيد که من فرايند ذهني يا غير ذهني خريدار را که در انتخاب او موثر يا فاقد تاثير است، هنوز وارد معادله نکردهام. من دارم با کم کردن يا افزودن تعداد گزينههايي که خريدار در مغازه خواهد داشت، به مفهوم اجباري يا اختياري بودن خريد فکر ميکنم. بيايید يک مثال بينابيني در نظر آوريم: آيا اگر در مغازه دو جفت کفش باشد، چه؟ ميخواهم بگويم که به نظر مي رسد که اگر در يک مغازه قرار است کفشي بخريم، قبل از اينکه انتخاب ما توسط شرايطي مثل ميزان پولي که توي جيب داريم، دوربيني و نزديکبينی چشممان و حتا قبل از ذوق و سليقهيمان محدود شده باشد، انتخاب ما – چه آن را اختياري بدانيم و چه اجباري - توسط عامل بيروني ديگري خارج از ما که تعداد کفشهاي داخل مغازه را تعیین ميکند، تحت تاثير قرار ميگيرد.
× نيما در ادامه به مثال تاس ميپردازد. مثالي هوشمندانه که يک مفهوم مهم را وارد بحث ما ميکند و آن موضوع عبارت است از بحث تصادف و احتمالات. نيما ميگويد اينکه ما از تاس به عنوان يک منبع Random استفاده ميکنيم، به جهت ناتوانيمان از پيشبيني نتيجهي کار آن است و الا تاس ریختن نیز مصداق یک سیستم اجباریست. قبل از اينکه به اين بپردازم که آيا در دنياي واقعي موجودات غيرهوشمند که تاس بدان جهان تعلق دارد، موجوديتي وجود دارد که اين نظريه را به شکل علمي نقض کند يا نه، توجهتان را به اين نکته جلب ميکنم که نيما با اينکه از ناتواني ما از پيشبيني رفتار تاس خبر ميهد - يعني با اينکه هنوز نتوانستهايم تاس را با تعريفمان از يک سيستم مجبور که منوط به آگاهي از رفتار بعدي سيستم است، تطبيق دهيم - باز اشکالي نميبيند که ما تعريف سيستم مجبور را دربارهي آن نيز صادق بدانيم و بگوييم که با داشتن وروديهاي لازم مثل سرعت پرتاب تاس و امثال آن، شمارهاي که تاس به من نشان خواهد داد قابل پيشبيني است. اما قبل از هر چيز ببینیم که در بحثهای علمی چه مواقعی پاي احتمالات را پيش ميکشيم:
1- وقتي تعداد موجوديتهاي در حال بررسي و يا وروديهاي دخيل در رفتار آن موجوديت ها (و يا هر دوی این عوامل) آن چنان زياد باشد که ما قادر نباشیم به ازاي تمام موجوديتهاي موجود، تمام قوانيني را که در ارتباط با يک موجوديت، رفتار آن و نيز وروديهايش میدانیم، بررسي کنیم. فرض کنیم "ظرف پر از گازي در اختيار ماست. براي آن که بتوان حرکت هر ذره را دنبال کرد بايد درصدد يافتن حالتهاي اوليهي هر ذره، يعني مکان و سرعت اوليهي همهي ذرات، برآمد. چون عدهي ذرات بياندازه زياد است، به فرض که چنين عملي امکانپذير باشد، عمر آدمي کفايت نميکند که نتايج اندازهگيري را روي کاغذ بياورد. حال اگر کسي بخواهد براي محاسبهي مکان نهايي ذرهها روشهاي معمول در مکانيک کلاسيک را بکار برد، اشکالات به حدي خواهد بود که کار غيرممکن ميشود. از لحاظ اصول ميتوان از همان روشي استفاده کرد که در حرکت سيارات بکار ميرود. ولي در عمل اين روش بيثمر است و بايد به روش آمار توسل جست. در اين روش از آگاهي دقيق نسبت به حالتهاي اوليه صرفنظر ميشود. دانش ما نسبت به وضع دستگاه در يک لحظهي معين اندک است و در نتيجه نسبت به آينده و گذشتهي آن کمتر ميتوانيم اظهار نظر کنیم." دقت کنيد که آنچه اینشتین تحت عنوان "عدم کفايت عمر آدمي در ثبت تمامی نتايج اندازهگيري شده روي کاغذ" نام میبرد، لاپلاس نيز به گونهای دیگر اشاره مي کند: "(اگر شعوري) چنان فراخانديش باشد که بتواند اين دادهها را تحليل کند ... " و به نظر من منظور نيما از عبارت "ناتواني" در پيشبيني رفتار يک تاس نيز از اين جنس است. اگر تنها نقش احتمال در علوم، پوشش دادن به ضعف بشري در ذخيره و تحليل تعداد زياد پارامترهاي دخيل در رفتار يک سيستم باشند و تنها جايي که نام تصادف به ميان ميآيد، جايي باشد که پردازش وروديهاي فراوان به صرفه نباشد، مي توان اين فرضيه را نيز مطرح کرد که با افزايش قدرت پردازش بشر مثلا با کامپيوترها و روشهاي محاسباتي سريع، ديگر نيازي به توسل به احتمال و تصادف نيز نباشد و همه چيز را به دانش يقيني ماشينها موکول کرد. من با اين فرضيه به اين شکل محدود موافقم که حوزههايي را که رویکرد ما به بحث احتمال جهت شناخت آنها، تنها به دليل عدم اشراف ما به تمام فاکتورهاي دخيل و نيز نقص توانايي ما در پردازش همهی آن فاکتورها باشد، میتوانیم با افزايش قدرت پردازش روز به روز بیشتر و بیشتر تحت سیطرهی دانایی خود درآوریم. اما ميخواهم دوباره توجهتان را به اين نکته جلب کنم که، همانطور که قبلا هم اشاره کردم، در تعريف ارائه شده از سیستمهای مجبور و مختار، مجبور يا مختار بودن يک سيستم به آگاهي کامل يا ناقص ما به آن سيستم و حتا ميزان دانايي ما از آن سيستم وابسته است. من با سهيل موافق هستم که ما با افزايش سطح داناييمان (مثلا با اکتشاف) توانايي خود را براي پيشبيني دنياي اطرافمان افزايش دادهايم و البته به نظرم نادرست است اگر بگوييم با شناسايي بيشتر دنياي اطرافمان و افزایش قدرت پیشبینی خود از رفتار آن، پرده از مجبور بودن دنياي اطرافمان برداشتهايم. بلکه بهتر است بگوييم ما با شناسایی دنیای اطرافمان، تنها قواعد ناشناختهاي را که قبلا به جبر، شانس و قضا و قدر و امثال آن نسبت ميدادیم، شناختهايم.
2- اما علم نشان داده که کاربرد احتمالات تنها به حوزهی نادانستهها محدود نیست. من ميخواهم عليرغم نظر سهيل پاي فيزيک کوانتوم را اينجا به بحث باز کنم. اگر از جزئيات آزمايشهاي فيزيکي مربوطه بگذريم، ميتوان موضوع را اينگونه خلاصه کرد که "نميتوان مسير يک الکترون تنها را پيشبيني کرد". به عبارت ديگر "قوانين فيزيک کوانتوم سرشتي آماري دارند. بدين معني که بر يک دستگاه منفرد مربوط نميشوند بلکه بر انبوهي از دستگاههاي مشابه قابل انطباق هستند. ... هيچ نشانهاي از قانوني که بر رفتار فردي آنها ناظر باشد در دست نيست. فقط ميتوان قوانيني آماري تدوين کرد، قوانيني که بر مجموعهي بزرگي از اتمها حاکماند...امکان ندارد که بر مبناي فيزيک کلاسيک معمولي مکان و سرعت يک ذرهي بنيادي را، بصورتي که در فيزيک معمولي معمول است، تعيين کرد يا مسير آيندهي آن را پيشبيني نمود... " و نهايت امر اينکه "چيزي که ما را به تغيير در نگرش کلاسيک وا ميدارد تفکر صرف يا ميل به تازگي و نوآوري نيست، بلکه ضرورت بيچونوچراست." پس به نظر ميرسد که نظريات علمياي نيز وجود دارند که مبنا را بر سرشت آماري و احتمالاتي برخی موجوديتها (حداقل اتمها) گذاشته باشند. اين بار ديگر پاي تصادف و آمار به علت عدم توانايي ما در پردازش برخي فرايندهاي پيچيده به معادلهي پيشبيني باز نشده است بلکه نظريهي فيزيک کوانتوم مدعيست برخي تجربههاي علمي سرشتي آماري دارند و اينجاست که تفاوت ميان يک نظريهي علمي از جنس فيزيک نيوتني و نيز يک نظريهي علمي از جنس فيزيک کوانتوم که اینشتین مبدع آن بود، هويدا ميشود (ایدهی جبرگرایانهای که در ابتداي اين نوشته آمد متعلق به فیزیکدانیست که در آن فضای نيوتني نفس ميکشيد و با تمام نبوغ خود سعي داشت با توجيه وجود موجوديتي فرضي و موهوم به نام فضاي کشسان اتر و و تبيين ويژگيهاي آن، مانع از خدشهدار شدن اصول فيزيک نيوتني شود). البته با سهيل موافقم که اشتباه است اگر بخواهيم از اين فرضيهي علمي مستقيم یا غیر مستقیم به اختيار بشري برسیم. اين دو مفهوم، متعلق به دو فضاي مختلف هستند. البته بديهيست که ابعاد بزرگ انسان در مقايسه با ذرات ريز بنيادي دليل نمیشود که تصميمگيري مغز انسان را نیز به فيزيک ابعاد بزرگ يا همان فيزيک کلاسيک نيوتوني حواله دهیم. اين تاکيد براي آن است که براي تشريح نظر خودم دربارهی جبر و اختیار انسان از نظريهي فيزيک کوانتوم دربارهي رفتار اتمها استفاده خواهم کرد البته فقط در مقام تشبيه و مقايسه و نه برای بسط آن و چیزی شبیه استدلال جزء به کل و امثال آن.
× و اما اينکه نيما در ادامه گفته "اختيار ما عليت را به زير سوال ميبرد." و سهيل گفته که "بسياري اوقات عدم اطلاع و عدم اطمينان حلقهي گمشدهي يک بحث عليتي است". فکر ميکنم مشکل در اينجاست که اين اختيار ما نيست که عليت را به زير سوال ميبرد بلکه هيوم اين کار را چند صد سال پیش انجام داده است:
"بيمناسبت نيست چند نکته نيز دربارهي سابقهي تاريخي مسالهي علت و معلول در اينجا بيفزاييم. تصور ارسطو از علت، نمونهي تصور اصحاب اصالت ماهيت است... مساله نزد وي، مسالهي تبيين دگرگوني يا حرکت است. اين امر با رجوع به ساخت پنهاني اشياء تبيين ميشود. مذهب اصالت ماهيت، نزد بيکن و دکارت و لاک و حتا نيوتن نيز يافت ميشود. ولي نظريهي دکارت راهي براي نظر کردن در آن به نحو تازهاي ميگشايد. دکارت ماهيت هر جسم طبيعي را بعد يا امتداد مکاني يا شکل هندسي آن مي دانست و به اين نتيجه رسيده بود که اجسام فقط با وازنش ممکن است بر يکديگر اثر بگذارند. هر جسم متحرک ضرورتا بايد جسم ديگر را از جايش پس بزند زيرا هر دو داراي ابعادند و بنابراين ممکن نيست يک مکان را اشغال کنند. پس معلول ضرورتا در پي علت ميآيد و هر تبيين علي راستين (رويدادهاي فيزيکي) بايد بر حسب وازنش صورت بگيرد. نيوتن نيز اين نظر را مسلم ميشمرد و آن را در نظريهي گرانش که خود واضع آن بود، بکار گرفت (و در آن به جاي وازنش، تصور کشش را بکار برده بود). عقيدهي مورد بحث هنوز هم در فيزيک پيرواني دارد و بعضي همچنان از فکر "تاثير از راه دور" ناخشنودند. بارکلي نخستين کسي بود که تبيين بر اساس ماهيت نهاني را مورد انتقاد قرار داد، خواه اين ماهيت به منظور "تبيين" جاذبهي نيوتني وارد بحث شود و خواه سرانجام به نظريهي وازنش دکارت منتهي گردد. او بر آن بود که علم بايد به جاي تبيين بر پايهي پيوستگيهاي ذاتي يا ضروري، صرفا به توصيف بپردازد. اين نظريه بعدها به يکي از ارکان مذهب تحققي (يا پوزيتيويسم) مبدل شد ولي اگر نظريهي ما در باب تبيين علي معتبر دانسته شود، ديگر فايدهاي از آن حاصل نخواهد شد زيرا در آن صورت تبيين نيز گونهاي توصيف خواهد بود منتها توصيفي که در آن از فرضيههاي کلي و شرطهاي بدوي و استنتاج منطقي استفاده ميشود. مهمترين نکته را هيوم دربارهي عليت بيان کرد (هرچند سکستوس امپيريکوس، از شکاکان يوناني سدههاي دوم و سوم ميلادي، غزالي و ديگران نيز قبلا افکاري نظير او پيدا کرده بودند). هيوم در مخالفت با عقايد دکارت، متذکر شد که ما ممکن نيست چيزي دربارهي ارتباط ضروري دو رويداد A و B بدانيم. تنها چيزي که امکان دارد بدانيم اين است که رويدادهاي نوع A (يا مانند A) تاکنون رويدادهاي نوع B (يا مانند B) را در پي داشتهاند. ميتوانيم بدانيم که اينگونه رويدادها عملا مرتبط به يکديگر بودهاند؛ اما چون ممکن نيست بدانيم که اين ارتباط، ارتباطي ضروري است، فقط ممکن است بگوييم که اين ارتباط در گذشته برقرار بوده است. در نظريهي ما ايراد هيوم کاملا بحساب گرفته شده است، اختلاف ما با او از اين جهت است که اولا، در نظريهي ما اين فرضيهي کلي بصراحت صورتبندي شده است که رويدادهاي نوع A هميشه و همه جا رويدادهاي نوع B را در پي دارند و ثانيا، به صدق اين گزاره حکم شده است که A علت B است مشروط بر آنکه فرضيهي کلي صادق باشد. به عبارت ديگر هيوم فقط به خود رويدادهاي A و B مينگريست و نميتوانست هيچ اثري از پيوستگي علي يا ارتباط ضروري ميان آنها بيابد حال آنکه ما يک چيز سوم، يعني يک قانون کلي، نيز به آن دو ميافزاييم و در چارچوب اين قانون، دربارهي پيوستگي علي يا حتا رابطهي ضروري سخن ميگوييم. فيالمثل، ممکن است تعريفي بدين شرح بدهيم که: رويداد B با رويداد A پيوستگي علي (يا ارتباط ضروري) دارد به اين شرط و تنها به اين شرط که A (به معنايي که در تعريف معناشناختي سابق آمد) علت B باشد. در مورد صدق قوانين کلي ممکن است بگوييم که قوانين کلي بيشماري هست که صدقشان را در زندگي روزانه هرگز مورد ترديد قرار نميدهيم و بنابراين، همچنين مواردبيشماري عليت هست که در زندگي روزانه "پيوستگي ضروري علي" در آنها هيچ گاه مورد ترديد قرار نميگيرد. اما از نظر روش علمي، وضع تفاوت ميکند. صدق قوانين علمي را هرگز ممکن نيست عقلا احراز کنيم؛ تنها کاري که از دستمان برميآيد اين است که اينگونه قوانين را به آزمونهاي شديد بگذاريم و (قوانين) کاذب را از اين راه حذف کنيم (و اين شايد جان کلام در منطق اکتشاف علمي است). پس هر قانون علمي تا ابد کيفيت نظريه خواهد داشت و صرفا يکي از فرضهاي ما خواهد بود و از اين رو، هر گزارهاي دربارهي ارتباط علي خاص نيز داراي همين کيفيت خواهد بود. هرگز نخواهيم توانست (به معناي علمي) يقين کنيم که A علت B است زيرا هيچ گاه نميتوانيم يقين داشته باشيم که فرضيهي کلي مورد نظر، هر قدر هم خوب آزموده شده باشد، صادق است."
× من تابهحال سعي کردم بعد از تلاش در نشان دادن نکتهای مبهم ولی مهم دربارهي تعريف ارائه شده از يک سيستم مجبور، دربارهي شواهد و دلايلي که نيما در تاييد نظريهاش ارائه نموده، تشکيک کرده و قدرت و استحکام آنها را زير سوال ببرم ولي به هر ترتيب فرضيهي ايشان مبني بر اصالت اجبار در جهان همچنان پابرجاست. تصور ميکنم وقت آن است که نظريهي خودم دربارهي جبر و اختيار در زندگي انسانها را تشریح کنم ولي قبل از آن، فرضيهي نيما را از ديدگاه ابطالپذيري نيز بررسي ميکنم و تصور مي کنم نظريهي پوپر در ارتباط با اصل عليت که در بالا بدان اشاره کردم نيز در همين راستاي ابطالپذيري قابل درک بهتر است. پوپر در تعريف اصل ابطالپذيري ميگويد:
"يک نظريهي علمي-تجربه با نظريههاي ديگر متفاوت است چون امکان دارد با نتايج احتمالي باطل شود... يک نظريه بخشي از دانش تجربي است، اگر و تنها اگر، در مقابله با تجربيات ممکن قرار گيرد و لذا اصولا به کمک تجربه ابطالپذير باشد." پوپر اين نظریه را که "ميتوان با واکسيناسيون با بيماري آبله مقابله کرد" به خاطر همين که با تجربه ابطالپذير است، يک نظريهي علمي-تجربي ميداند و در مقابل نظريهي روانکاوي فرويد را يک نظريهي خارج از علم-تجربه قلمداد ميکند. پوپر البته ادعا نميکند که فرويد بينشهاي درست زيادي نداشت بلکه بحث او بر سر اين است که "نظريهي وي يک علم تجربي نيست يعني اينکه به طور کامل آزمايشپذير نيست". علم فيزيک (چه دستگاه مکانيک نيوتني و چه دستگاه نسبيتي اینشتیني) هر دو ابطالپذيرند و "شايد بتوان گفت که علم فيزيک در تضاد با مجموعهي کاملي از رفتارهاي قابل تصور پيکرههاي فيزيک است – درست برخلاف روانکاري که در تضاد با هيچگونه رفتار متصور انساني نيست". اين بدان معنا نيست که نظريهي علمي بايد با اولين تلاشي که در مخالفت با آن و در جهت ابطال آن صورت پذيرد، دستها را به علامت تسليم بلند کند. به عنوان نمونه اگر کسي را پيدا کنيم که عليرغم واکسيناسيون دچار آبله شده باشد، نظريهي واکسيناسيون رابه چالش طلبيدهایم و اين نظريه نیز در مقابل به روشهاي مختلفي ازجلمه با زيرسوال بردن شرايط واکسيناسيون فرد مربوطه، سعي در تبرئهي خود خواهد نمود. پس کاربرد معيار ابطالپذيري هميشه آسان نيست. تصور من بر اين است که نظريهاي که ادعا ميکند "اگر وضعيت فعلي يک سيستم، تمام وروديها و قوانين حاکم بر آن را بدانيم، مي توانيم وضعيت آيندهي آن را پيشبيني کنيم" در مرز يک نظريهي ابطالناپذير و در نتیجه غیرعلمی قرار دارد. شايد بد نباشد براي روشن شدن بحث، يک فرضيهي ديني را مطرح کنم که مدعیست اگر مومن چهل روز دلش را براي خدا و فقط براي خدا صاف کند، خدا چشمههاي معرفت را بر دل او جاري ميکند. حال اگر کسي چهل روز چنان تجربهاي را از سربگذراند ولي سرچمشهي معرفتي در دلش نجوشد، آيا اين فرضيه باطل شده است؟ مدعي به راحتي ميتواند ما را به خود فرضيه حواله دهد که لابد آن فرد دلش را بصورت کامل خالص نکرده بوده و چه بسا به اميد آن چشمههاي معرفت و يا آزمودن اين روايت ديني، دست به چنان تجربهاي زده است. دقت کنيد که به هیچ وجه لطمهاي به معناي ديني يا عرفاني (و البته غيرعلمي) اين روايت وارد نشده است. پوپر ميگويد: "منشا تاريخي نظريههاي علمي عمدتا متافيزيک است و با متافيزيک اين تفاوت را دارند که رسوبات ابطالپذير آن هستند." دربارهي فرضيهي سيستمهاي مجبور نيز فکر کنم راه همیشه براي مدافع آن نظريه باز است تا کسي را که مدعيست نمونهاي ناقض نظريه يافته، به اين متهم کند که لابد در جايي دچار بيدقتي شده و يکي از بيشمار فاکتورهایي را که ميبايست بررسي ميکرده، بررسي نکرده است و به همین دلیل نتوانسته است رفتار آیندهی سیستم را بصورت کامل پیشبینی کند و حتا خطاب به کسی که آن را به چالش کشیده بگوید که اصلا مگر در اين فرضيه گفته شده است که لزوما ميتوان آن را بصورت تمام و کمال در معرض تجربه و آزمون قرار داد؟
× و در انتها نظريهي من؛ من سعي ميکنم در فرضيهاي که مطرح ميکنم، این مفاهیم را دخالت دهم: گزينههاي قابل انتخاب و تعدد آنها، عوامل خارج از فرد انتخاب کننده، تفکيک بين موضوع پيشبينيپذيري و موضوع جبر و اختيار و رابطهي آگاهي با اين هر دو. اگر به رفتار الکترونها طبق نظريهي فيزيک کوانتوم بازگرديم، من رفتار هر انسان را به يک الکترون تشبيه ميکنم و با سرقت از گرامر و جملات نظريهي کوانتوم ميگويم که "نميتوان مسير يک انسان تنها را بطور کامل پيشبيني کرد. به اين معنا که عليرغم افزايش دقت پيشبيني رفتار يک انسان منفرد (با افزايش آگاهي ما بر آن انسان)، در نهايت پيشبيني رفتار انسانها سرشتي ذاتا آماري دارد. یعنی پيشبينيهاي ما به هيچ وجه به طور کامل بر يک انسان منفرد منطبق نيست بلکه فقط در صورت انطباق بر انبوهي از انسانهاي مشابه قابل اتکا ميباشد. هيچ نشانهاي از قانوني که بر تمام رفتار فردي انسانها ناظر باشد در دست نيست. فقط ميتوان قوانيني آماري تدوين کرد، قوانيني که بر مجموعهي بزرگي از آدمها حاکماند."
به عبارت ديگر
1- من نيز مثل سهیل اساسا اختيار يا جبر را مسالهاي در ارتباط با انتخاب انسان زنده ميبينم و نه در ارتباط با موجوديتهايي که به عنوان ارگان زنده شناخته نميشوند (تاس و الکترون و ...).
2- در هر تصميمگيري وقتي ميتوان صحبت از داشتن اختيار کرد که حتما بيش از يک گزينه بصورت بالقوه براي انتخاب داشته باشيم. موضوع اين است که اگر قرار باشد در مغازِهاي که فقط يک جفت کفش دارد، کفشي بخريد، شما اختياري نخواهيد داشت. يقينا اين وضعيت يک وضعيت اجباري خواهد بود. به همين ترتيب هر چه گزينههاي پيش روي شما بيشتر و متنوعتر باشد، امکان انتخاب بالقوهي شما بيشتر خواهد بود.
3- اگر موجودي گزينههاي پيش روي شما را کم يا زياد کند، بر ميزان اختيار و آزادي شما تاثير گذاشته است. اين چنين است که نقش اکوسيستم، اجتماع و قوانين آن و ساختارهاي مستبد يا ليبرال در انتخاب اجباري يا اختياري ما وارد ميشود؛ به عبارت ديگر، اختيار يا جبر لزوما مفهومي تماما فردي نيست.
4- اختيار يک ماهيت کمي است که از مقدار 0 به معناي اجبار کامل تا 100 به معناي اختيارکامل قابل تصور است. وقتي ما فاقد اختيار کامل هستيم که مثلا گزينههاي پيش روي ما فقط و فقط يک مورد باشد (البته با فرض اينکه مجبور به انتخاب هستيم والا در وضعيت تک گزينهاي نيز با عدم انتخاب همان يک کانديد ارائه شده، از حداقلي اختيار ممکن ميتوان استفاده کرد) و یا ما به دلیل عدم آگاهی از طیف گزینههای پیشرویمان خود را مقید به انتخاب یکی از آنها کنیم. ميتوان حالاتي را تصور کرد که يک موجود زنده بتواند تمام گزينههاي ممکن را براي يک انتخاب خاص در پيش رو داشته باشد ولي اين لزوما بدان معنا نيست که در هر وضعيت انتخابي، اختيار ما 100 باشد و درواقع به نظر ميرسد که هميشه هر انسانی به خاطر ويژگيهاي ناشي از انسان بودنش در برخي تصميمگيريها گزينههاي پیشرویش محدود است (مثلا اینکه ما لااقل فعلا نمیتوانیم برای رفتن از اتاق خواب به هال خانهیمان پرواز کنیم).
5- هر چه دانش ما از يک انسان بيشتر باشد يعني هر چه دانايي ما از وضعيت فعلي آن موجود، ويژگيهاي وي، احتمالا سلايق و ذوق او و نيز – حوزهای که در بالا به آن اشاره شد یعنی - گزينههاي پيش روي او در موقعيت يک انتخاب بيشتر باشد، گزينهي انتخابي او را با احتمال بيشتري ميتوانيم حدس بزنيم. ولي اين لزوما لطمهاي به آزادي انتخاب او وارد نميکند مگر اينکه ما بخواهيم او را وادار به انجام انتخابي کنيم که حدس زدهايم. درواقع طبق اين تعريف دانايي ما از يک موجود ديگر ربط مستقيمي به ميزان اختيار يا جبر وي ندارد.
6- برخلاف مورد قبلي ميزان دانايي ما از خودمان، وضعيت جاري در محيط اطرافمان و قواعد حاکم بر پيرامونمان و نیز گزينههاي پيش رويمان ممکن است در ميزان اختيار ما دخيل باشد. هرچه شما شهري را بهتر و بيشتر بشناسيد، گزينههاي بيشتري براي انتقال از يک نقطه يه نقطهاي ديگر پيش رويتان خواهد بود. البته اين لزوما به اين معنا نيست که کسي که مدير پروژهي طراحي نقشهي شهري باشد، در هر مسافرت شهري تمام گزينهها را سبک و سنگين ميکند. فکر نکردن هر روزه به گزينهها و انتخاب از روي عادت، عرف و آموزش عمومي نيز يکي از گزينه هاي پيش روي اين مهندس است.
7- من در تعدادی از اصول فوقالذکر از کلمهی احتمال استفاده کردهام. این کاربرد از جنس کاربرد آن در نظریهی فیزیک کوانتوم است. یعنی اینکه وقتی میگوییم احتمال پیشبینیپذیری رفتار یک انسان چنین و چنان است، فرض ما مبتنی بر تعداد موقعیتهای انتخابهای زیاد (به تعداد مفکی) برای یک انسان و یا موقعیتهای زیاد برای انسانهای زیاد است. حال که من از صفت نسبیای مانند زیاد استفاده میکنم، آیا سعی ندارم نظریهام را در مقابل ایدهی ابطالپذیری ایمن کنم؟ فکر نمیکنم؛ به همان ترتیب که ایدهی واکسن آبله و تاثیر آن در مقابله با بیماری علیرغم وابسته بودن به تعدادی نمونهی آماری نظریهای کاملا علمی محسوب میشود، وابسته بودن نظریهی من به تعدادی نمونهی آماری از انسانها و موقعیتهای تصمیمگیریشان نیز خدشهای به تجربهپذیری و ابطالپذیری آن و نتیجتا علمی-تجربی بودنش وارد نمیکند.
× منابع:
جبر یا اختیار، نیما دارابی
مقایسه ی دترمینیسم با جبر (اختیار در دترمینیسم)، سهیل سیادت نژاد
جامعهی باز و دشمنان آن، کارل پوپر، ترجمهی عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم 1380
زندگی سراسر حل مسئله است، کارل پوپر، ترجمهی شهریار خواجیان، نشر مرکز، چاپ پنجم 1387
تکامل فیزیک، آلبرت اینشتین و لئوپولد اینفلد، ترجمهی احمد آرام، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم 1384
سرگذشت فیزیک نوین، میشل بیزونسکی، ترجمهی لطیف کاشیگر، نشر فرهنگ معاصر، چاپ اول 1385
۶ نظر:
ناصر گرامی. خیلی شرمنده کردی و تصور می کنم نوشته ی آن روزگار من ارزش این همه وقت را نداشته. من فردا و بعد از کلاس کل متن ات را خواهم خواند. الان نوشته ی کوتاهی گذاشته ام که آن هم فردا منتشر می شود.
ارادتمند
فوق العاده بود یک مطلب کاملن حرفه ای و قابل انتشار اگرچه به هر حال این در دام علم افتادن برای توجیه یا عدم توجیه یا اندازه گیری یا هر چیز دیگری در مورد جبر و اختیار رو شخصن معتبر نمیدونم امااز مطلبت واقعن لذت بردم. خسته نباشی
salam
aval ahval porsi, khobi? khoshi?
ama mikhastam begam ke maghalat kheili khoob va kamel bood be joz ye kami az nazariyeye khodet(albate be nazare man), ba inke ye kami saram sholooghe (va jat khali daram miram mosaferat be florida) vali daram ye naghd va shayad edame bar maghalat minevisam.
oh faramoosh kardam man mohammad hastam
سلام
اميداورم خوب و خوش باشي
اينكه به چنين مبحثي پرداختي وبا انرژي زياد هم به آن پرداختي برام خيلي جالب هست.
حالا ببين نظر من رو :
ببين برادر مطلب رو زيادي فلسفي كردي. يعني در واقع فلسفي نكردي بلكه پيچيده كردي . در واقع پيچيده هم نكردي بلكه پيچوندي.
سيستم مجبورو غير مجبور نداريم. اين حرفها متاسفانه يك مقداري بوي كهنگي مي ده.
سيستم هم ساختار دارد و هم رفتار. اين ساختار هست كه منشاء بروز رفتار سيستم مي گردد
ساخارهاي مختلف رفتارهاي مختلفي رو ايجاد مي كنند. شما مي تونيد مدلهاي رفتاري سيستم رو بر اساس ويژگي هاي ساختاري اوون شناسايي كنيد اين مدلها البته در دنياي واقعي همه غير خطي هستند. مدلها مي تونند نوساني، نمايي، آشوبناك و مثل اينها باشند. مهمتر از اينكه بخواهي آينده سيستم رو پيش بيني كني اين هست كه بتوني مدل رفتاري اوون رو شناسايي كني. شما توي بحثهاي خودتون از سيستم و پيش بيني حرف مي زنيد اما از پيچيدگي سيستمها در دنياي واقعي حرفي نمي زنيد. اصلا جبر و اختيار و اين جور بحثها مطرح نيست اينجا. يا در اين زمانه. بحث بر سر پويايي سيستمها است. بحث بر سر پيچيدگي سيستمهاست. البته من اينجا خيلي كلي و خلاصه حرف زدم اما اگر بخوايي مي تونيم در اين باره مفصل تر حرف بزنيم.
سعيد جهانيان
سلام ناصرجان
خوبي؟اي بابا پير شدم اونقدر دنبال دوستهاي قديميم گشتم.كجايي باب؟ديگه صبرم تموم شد توي گوگل اسمتونوشتمواز اين راه پيدات كردم.با من حتما تماس بگير
داود هوشيار
dengineer29@yahoo.com
Davoud31@gmail.com
09148908970
04116588821
منتظرم
ارسال یک نظر