رضا قاسمی کیست؟
شايد نام بردن از هنرمنداني که در چند زمينه ي هنري طبع شان را آزموده اند، کار چندان مشکلي نباشد: سهراب سپهري هم نقاشي مي کرد و هم شعر مي سرود؛ کيارستمي هم فيلم مي سازد، هم عکاسي مي کند و هم شعر مي گويد؛ جواد مجابي هم داستان مي نويسد و هم نقاشي مي کند؛ پرويز کلانتري هم نقاشي مي کند و هم داستان مي نويسد و جز اينها. اما يافتن افرادي که در بيش از يک زمينه ي هنري فعاليت کرده باشند و در همه ي اين زمينه ها نيز به موفقيت هاي چشم گيري رسيده باشند واقعاً کمياب اند. قبول کنيد که با امثال استاد شجريان و شهرام ناظري اجرايِ موسيقي داشتن، نوشتن هشت نمايشنامه، کارگرداني و اجراي اغلب آنها در مهم ترين سالن هاي تئاتر پايتخت و در نهايت نوشتن رماني که امسال مورد تحسين چندين جشنواره ي ادبي غير دولتي قرار گرفته و در نهايت جايزه ي اول بنياد گلشيري را از آن خود کند، کار هر کسي نيست.
فروغ فرخزاد در يکي از مصاحبه هايش در پاسخ به سوال جمشد گرگين که درباره ي تاريخ تولد و کودکي فروغ مي پرسد، مي گويد که چه تفاوتي دارد که کجا متولد شده باشم؟ به هر حال هنرمند نيز مانند هر فرد ديگري روزي در خانواده اي متولد مي شود؛ مثل همه مي رود مدرسه و الخ. چيزي که اهميت دارد اين است که کارنامه ي هنري يک هنرمند چيست. اجازه بدهيد که درباره ي قاسمي نيز از اين جزئيات هميشگي چشم بپوشيم و به کارهاي او بپردازيم.
رضا قاسمي نمايشنامه نويس، کارگردان تئاتر، موسيقي دان و نوازنده ي سه تار، شاعر و نويسنده 53 ساله ي ايراني ست که از سال 65 در فرانسه زندگي مي کند. او کار هنري خود را با نوشتن نمايشنامه شروع کرد (نمايشنامه ي کسوف). دو سال بعد قاسمي اولين کتاب داستان کودکانه اش را منتشر کرد و تا به حال نيز سعي نکرده کتاب ديگري براي کودکان بنويسد. رضا قاسمي كار تئاتر را از سال 1347 با نوشتن نمايشنامه آغاز كرد. سال 1348 به دانشكدهي هنرهاي زيبا رفت و دو سال بعد كار كارگرداني تئاتر را با اجراي دو نمايشنامهي «كسوف» و «آمد و رفت» اثر ساموئل بكت آغاز كرد. مدت كوتاهي به كار بازيگري پرداخت و تا سال 1365 که ايران را ترک کرد جمعاً 8 نمايشنامه را به صحنه برد كه غالباً نوشتههاي خود او بودند. نمايشنامه هايي که او تابحال نوشته عبارت اند از:
كسوف (1347)، صفيهي موعود (1350)، نامههايي بدون تاريخ از من به خانوادهام و بالعكس (1353)، چو ضحاك شد بر جهان شهريار (1355)، اتاق تمشيت (1358)، خوابگردها (1361)، ماهان كوشيار (1362)، معماي ماهيار معمار (1364)، حركت با شماست مركوشيو (1990)، تمثال (1991)
تئاترهايي که خود قاسمي کارگردان آنها بوده، از اين قرار اند:
كسوف - دانشكده هنرهاي زيبا (1349)، آمد و رفت (از ساموئل بكت) - دانشكده هنرهاي زيبا (1349)، نامههايي بدون تاريخ از من به خانوادهام و بالعكس- کارگاه نمايش (1353)، چاه (از داود دانشور) - کار تجربي با جوانان شير و خورشيد سرخ شاهرود (1356)، چاه (از داود دانشور) - کارگاه نمايش (1357)، اتاق تمشيت - تئاتر شهر (1360)، ماهان كوشيار - تئاتر چارسو (1363)، معماي ماهيار معمار - تئاتر شهر (1365)
رضا قاسمي در سال 1351 شروع به يادگيري سه تار کرد. استاد اولش جلال ذوالفنون بود. پس از چند سال كار مداوم، براي تكميل معلومات خود پيش محمدرضا لطفي رفت. مدتي هم پيش استاد عبادي به فراگيري سبك سه تارنوازي او پرداخت. رضا قاسمي در كنار نمايشنامه نويسي و كارگرداني تئاتر، كار حرفهاي موسيقي را با آهنگسازي، نوازندگي و همكاري در تنظيم قطعات آلبوم «گل صدبرگ» آغاز كرد و با آهنگسازي براي نمايشهاي خود و ديگران ادامه داد. در پاريس كه از 1356 محل اقامت اوست، گروه مشتاق را تشکيل داد و همراه با خوانندگاني چون استاد شجريان، شهرام ناظري، بيژن كامكار، مظهر خالقي و هما به اجراي كنسرت در كشورهاي مختلف اروپا، آمريكا و شوروي سابق پرداخت.
قاسمي در يکي از نوشته هاي اينترنتي خود جريان جالب شکل گيري آلبوم گل صدبرگ را نقل مي کند؛ مي گويد اوايل انقلاب که موسيقي در محاق کم لطفي بود، چگونه با همراهي جمعي از موسيقيدانان و نوازندگان سعي مي کرده اند که جو را شکسته و راه را براي حفظ و شکوفايي موسيقي هموار کنند:
«اما اميد ما آن بود که با استقبال موسيقيدانان ديگر از اين نوع کنسرتهاي زيرزميني، شعلهي اميد را روشن نگه داريم. نخستين موسيقيداني که از اين نوع کنسرتها استقبال کرد استاد اولم جلال ذوالفنون بود. نخستين کسي هم که به دام نيروهاي پليس افتاد هم او بود. آن شب شجريان هم که جزو تماشاگران بود همراه ذوالفنون و مرتضا اعيان(نوازندهي ضرب) و بقيهي حضار دستگير شد. خوشبختانه کار با يکي دو شب بازداشت و نيز مصادرهي سازها و وسايل صوتي مرتضا اعيان (کنسرت در خانهي او بود) فيصله پيدا کرد. اما تا کار به اينجا بکشد صدها کنسرت توسط افراد مختلف برگزار شده بود که هيجان انگيزتريناش کنسرتي بود با شرکت 150 نفر که در زير زمين بزرگ خانهاي واقع در شهرآرا اجرا شد (تا آن هنگام کنسرتها اغلب 30ـ40 نفره بود). در تمام مدت کنسرت يک تيم پنج نفره کوچههاي اطراف را مراقبت ميکرد تا اگر نيروهاي پليس سر رسيدند فوري خبر بدهند و ملت حفظ ظاهر کنند. خوشبختانه در اين مدت هم يکي دو اتفاق مساعد افتاده بود. سفارت ايتاليا يکي دوبار کنسرتهايي برگزار کرده بود (بار اول با شرکت شجريان، لطفي و فرهنگفر؛ بار دوم با شرکت شجريان، مشکاتيان و فرهنگفر). همين اتفاقات بود که به ما جسارت ميداد تا هربار دامنهي کار را وسيعتر بکنيم. کنسرت شهرآرا هم در واقع کاري بود که سه ماه تمام در خانهي من تمرين شده بود؛ آن هم با چه ترس و لرزي، آخر ما درست روبروي مسجد الغدير مينشستيم؛ توي ميرداماد. صداي دف بيژن کامکار و صداي شهرام ناظري هم که تا هفت محله ميرفت. چارهاي هم نبود. چون هيچ جاي مناسبتري نبود و هيچکس هم حاظر نبود خطر بکند و خانهاش را در اختيار ما بگذارد. اين همان کنسرتيست که پس از زير زمين خانهي شهرآرا دو بار هم در کليساي پروتستانهاي آلماني زبان اجرا شد و بعد نوارش با نام گل صدبرگ بيرون آمد؛ اما با چه خون دلي! مگر مجوز ميدادند؟ با آنکه تمام شعرها از حافظ بود يا مولوي، 9 شعر از ده شعر اين نوار را کميسيون نظارت رد کرده بود! »
کارنامه اي که خود قاسمي از فعاليت هايش در زمينه ي موسيقي ارائه مي دهد از اين قرار است:
کتابِ موسيقي در تغزيه - پژوهش (1354)، کتابِ تاملاتي در باب موسيقي ايراني - پژوهش (1986ـ1990)، نوار ِگل صد برگ - نوازندگي، آهنگسازي و همكاري در تنظيم قطعات (تهران، 1361)، نوار بداهه نوازي اصفهان ـ راست پنجگاه (پاريس،1987)، نوار سياوشخواني( پاريس،1990 )، CD دشتي - ماهور ( پاريس، Buda Music 1992)، اجراي دهها كنسرت( آهنگسازي و نوازندگي) در كشورهاي مختلف اروپا، آمريكا و شوروي سابق به همراه استاد شجريان، شهرام ناظري، مظهر خالقي، بيژن كامكار و ...
آخرين زمينه ي هنري جدي اي که قاسمي طبع خود را در آن مي آزمايد، نويسندگي ست. وي علاوه بر نوشتن نمايشنامه ها و داستاني براي کودکان، سال هاي اخير را به طور جدي روي نوشتن رمان و نيز پژوهش هايي پيرامون رمان نويسي متمرکز شده است:
همنوايي شبانهي اركستر چوبها (رمان، 1991ـ 1994 )، حلقهي گمشدهي آمارا (مقالاتي در باب رمان، 1995ـ2001)، چاه بابل (رمان، 1994ـ1998)، ديوانه و برج مونپارناس (رمان، ۲۰۰۲)
خود قاسمي از اين طبع آزمايي در رشته هاي مختلف شايد چندان هم راضي نباشد. بسا که اگر خود را راضي مي کرد که تنها در يکي از اين رشته ها فعاليت کند، تابه حال به موفقيت ها چشم گيرتري نيز دست مي يافت:
« تو حق داري برنارد که «خود ويرانگر» بناميم، اما من حق ندارم به کسي بگويم که اگر دائم با خودم مي جنگم، که اگر هماره برخلافِ مصلحت خويش عمل مي کنم، از آن روست که من خودم نيستم. که اين لگدها که دائم به بختِ خويش مي زنم لگدهايي است که دارم به سايه ام مي زنم. سايه اي که مرا بيرون کرده و سال هاست غاصبانه به جاي من نشسته است. » (همنوايي شبانه ... صفحه ي 23)
به هر حال رمان همنوايي شبانه ي ارکستر چوب ها موفقيت آميزترين رماني ست که قاسمي به رشته ي تحرير درآورده است. اين کتاب رماني ست پيچيده با ساختاري غامض و تو در تو. البته نه از جمله رمان هايي که بتوانيد به خاطر پيچيدگي ساختاري اش از آن چشم بپوشيد. رمان با تک گويي اي تکان دهنده و جذاب شروع مي شود:
« مثل اسبي بودم که پيشاپيش وقوعِ فاجعه را حس کرده باشد. ديده اي چه طور حدقه هاش از هم مي درند و خوفي را که در کاسه ي سرش پيچيده باد مي کند توي منخرين لرزانش؟ ديده اي چه طور شيهه مي کشد و سم مي کوبد به زمين؟
نه، من هم نديده ام. ولي اگر اسبي بودم هراس خود را اين طور برملا مي کردم (کسي چه مي داند؟ کنيز بسيار است کدو هم بسيار! شايد روزي مادري از مادرانِ من چهارپايه اي گذاشته باشد زير شکم چهرپايي تا در آن کنج خلوت و نمناک طويله اي کاهگلي و در آن تاريک و روشناي آغشته به بوي علف و سرگين نطفه ي مرا بگيرد و در لفافي از حسرت و تمنا بپيچاند).
اما نه شيهه کشيدم نه سم کوبيدم. خيلي سريع پله ها را چند تا يکي پايين رفتم و زنگ طبقه ي چهارم را به صدا درآوردم. » (همنوايي شبانه ... فصل اول)
اين کتاب مورد تشويق هيات داوران جايزه ي مهرگان (پکا) قرار گرفته (مهر 81) و جايزه ي بهترين رمان را از طرف منتقدين مطبوعات براي نويسنده اش به ارمغان آورد (آبان 81) و نيز جايزه ي بنياد گلشيري - به عنوان اولين رماني از نويسنده که در داخل کشور چاپ شده- (آذر 81) را به خود اختصاص داد.
اما رمانِ ديوانه و برج مونپارناس که آخرين کار قاسمي محسوب مي شود، شايد در نوع خود در دنيا بي نظير باشد؛ اين رمان طي مدتي کوتاه (کمي بيش از يک ماه) بصورت آنلاين روي اينترنت نوشته مي شد و دوستداران آن مي توانستند هر روز بخش جديدي از آن را بخوانند. درواقع يکي از مشغله هاي کاري قاسمي نوشته هاي اينترنتي و به طور خاص وبلاگ نويسي ست. وبلاگ پديده اي نوظهور است که مدتي ست هواداران بسياري در ايران يافته است. وبلاگ درواقع صفحه اي اينترنتي ست که نويسنده اش در آن مطالبي گوناگون مي تواند بگنجاند: بحث هاي تخصصي هنري مانند ادبيات سينما و موسيقي گرفته تا ورزش، مد لباس؛ از نوشته هاي سياسي و نيمه سياسي گرفته تا يادداشت هاي روزانه ي عادي مادري که تنها درباره ي فرزندي که جديداً به دنيا آورده تا حديث نفس و الخ (و البته يک وبلاگ اغلب ملغمه اي ست از تمام اين عنوان ها). پايه گذار وبلاگ نويسي در ايران حسين درخشان است که در ابتدايِ کارش از عده اي دعوت کرد که براي معرفي و جا افتادن وبلاگ نويسي با وي همکاري کنند؛ قاسمي يکي از اين معدود افراد بود. شايد بد نباشد عنوان برخي از يادداشت هاي قاسمي را با هم مرور کنيم:
چرا تيم ملي فرانسه شکست خورد؟، معناشناسي لبخند ترهزگه، پيروزي کره، و منطقِ طرفداري، جاي نقطه، جاي فعل، جاي فرديت، خاتمي و تصويرهاي ژنتيكي، نگاهي به پديدهي وبلاگنويسي، پايان يك خريت، پست مدرنيسم و پرت و پلا، جنگ اعراب و اسرائيل پشت در آپارتمان من، زبان و سياست، بيست و دومين نمايشگاه کتاب پاريس، در بارهي ترجمهي آثار کوندرا، و يک مژده، لبههاي آزادي و مرزهاي سانسور، عقدهي خود ولتر بيني يک سيگاري در حال ترک، وودي آلن، دريدا و روشنفکر ايراني
طنز خاصي را در تمام نوشته هاي قاسمي مي توان مشاهده کرد؛ دو نمونه ي زير را از مجموعه نوشته هاي وبلاگي او (که آخرين نامي که خود بر آن نهاده، الواح شيشه اي ست) مشتي ست نشانه ي خلوار:
« چرا تيم ملي فرانسه شکست خورد؟
شکست تيم ملي فرانسه را به مقام معظم خودم تبريک و تسليت عرض کرده، ذيلاْ دلايل اين شکست را با طول و تفصيل به عرض ميرسد:
۱ ـ دلايل مردمشناسانه: آن مارابو (جادوگر) سنگالي که پاي زيدان و بعضي چيزهاي ديگر را طلسم کرده بود در آخرين لحظه فراموش کرد طلسم را از روي خيلي چيزها از جمله دروازهي حريفان بردارد(در سه بازي، هفت بار توپ فرانسويها به تير دروازه اصابت کرد).
۲ ـ دلايل انسانشناسانه: به جاي روژه لومر اگر مانوک خدابخشيان مربي تيم فرانسه بود بارتز را از توي دروازه برميداشت و ميگفت: تو بنشين همينجا کنار دروازه. چون در اين صورت، به احتمال بسيار زياد، مهاجمان تيم مقابل با ديدن دروزاهي خالي از فرط ذوقمرگي توپ را به بيرون شوت ميکردند(سنگاليها فقط يکبار به دروازهي بارتز شليک کردند و دانمارکيها هم فقط دو بار. در هر سه مورد توپ داخل دروازه شد. در حاليکه فرانسوي ها 18 بار به دروازهي دانمارکيها شوت کردند و توپ به دروازه وارد نشد که نشد).
۳ ـ دلايل جامعه شناسانه: هر جامعهاي به منيمبنيبيبيخهبخحيب دارد وگرنه ممکن است خهعهقعخهثعقهثقعهثعخهثعب هزعثق زخهقعهثعه بشود. که در اين صورت سشيبمکبهخحهيشنيقثقکهمن ندارد.
دلايل فقهشناسانه: علم ثابت کرده است که آمار و دادههاي علمي براي برآوردهاي کارشناسانه چيزهاي خوبي هستند اما عملاْ به درد کارهاي فقشناسانه نميخورند.
مطالبهي پارهاي حقوق
آنقدر حسرت ما براي آزادي به درازا کشيده است که يادمان رفته چيزهاي ديگري هم هست که بايد مطالبه کرد. از جمله:
1- حق ارتکاب حماقت.
2- حق خودخواهي.
3- حق دروغگويي.
4- حق خودپسندي.
5- حق حسادت.
6- حق رذالت.
آخر، ما انسانيم و ذاتاْ بردهي غرايز خويش. و به فرمانِ همين غرايز است که همگي کم و بيش حسود، رذل، احمق، درغگو، خودپسند و خودخواهيم. البته هيچ انسانِ شرافتمندي وجود اين صفاتِ ناپسند را تحسين نميکند. اما آنکس که منکرِ وجود آنها در خويشتن است خود دروغگوترين، احمقترين، رذلترين حسودترين، خودپسندترين و خودخواه ترين مردمانِ روي زمين است. و بدتر از همه، نابيناست و دريغا ناآگاه به نابينائي خويش. »
به هر حال قاسمي از جمله هنرمندان دور از وطني ست که توانسته سر پا بيستد و آثار هنري باارزشي را خلق کند (همنوايي شبانه به فرانسه ترجمه شده و چندين نمايشنامه از وي تا به حال در سالن هاي تئاتر پاريس و راديوي دولتي فرانسه اجرا شده است). اميد واريم که باز هم بتوانيم رمان هاي زيبايي از او بخوانيم، نوارهاي دلنوازي از او بشنويم و نمايشنامه هاي خوبي از وي خوانده و شاهد اجراي شان باشيم و صد البته شاهد روزي باشيم که قاسمي و ساير هنرمندان ايراني را در ميان خود ببينيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر